![]() |
ايرج ميرزا - قلب مادر - داد معشوقه به عاشق پيغام ايرج ميرزا داد معشوقه به عاشق پيغام كه كند مادر تو با من جنگ هركجا بيندم از دور كند چهره پرچين و جبين پر آژنگ با نگاه غضب آلود زند بر دل نازك من تيري خدنگ مادر سنگدلت تا زنده است شهد در كام من و تست شرنگ نشوم يكدل و يكرنگ ترا تا نسازي دل او از خون رنگ گر تو خواهي به وصالم برسي بايد اين ساعت بي خوف و درنگ روي و سينه تنگش بدري دل برون آري از آن سينه تنگ گرم و خونين به منش باز آري تا برد زاينه قلبم زنگ عاشق بي خرد ناهنجار نه بل آن فاسق بي عصمت و ننگ حرمت مادري از ياد ببرد خيره از باده و ديوانه زبنگ رفت و مادر را افكند به خاك سينه بدريد و دل آورد به چنگ قصد سرمنزل معشوق نمود دل مادر به كفش چون نارنگ از قضا خورد دم در به زمين و اندكي سوده شد او را آرنگ وان دل گرم كه جان داشت هنوز اوفتاد از كف آن بي فرهنگ از زمين باز چو برخاست نمود پي برداشتن آن آهنگ ديد كز آن دل آغشته به خون آيد آهسته برون اين آهنگ: آه دست پسرم يافت خراش آه پاي پسرم خورد به سنگ |
موج شراب و موج آب بقا يكي است - سومنات - صائب تبريزي - پرده هاي مخالف صائب تبريزي موج شراب و موج آب بقا يكي است هرچند پرده هاست مخالف، نوا يكي است خواهي به كعبه روكن و خواهي به سومنات از اختلاف راه چه غم، رهنما يكي است اين ما و من نتيجـﮥ بيگانگي بود صد دل به يكدگر چو شود آشنا، يكي است در چشمِ پاك بين نبوَد رسمِ امتياز در آفتاب، سايـﮥ شاه و گدا يكي است بي ساقي و شراب، غم از دل نمي رود اين درد را طبيب يكي و دوا يكي است از حرفِ خود به تيغ نگرديم چون قلم هرچند دل دو نيم بود، حرف ما يكي است صائب شكايت از ستم يار چون كند؟ هر جا كه عشق هست، جفا و وفا يكي است |
اي واي بر اسيري كز ياد رفته باشد - از ياد رفته - حزين لاهيجي - لاهيجي حزين لاهيجي اي واي بر اسيري كز ياد رفته باشد در دام مانده باشد، صيّاد رفته باشد آه از دمي كه تنها با داغ او چو لاله در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد خونش به تيغ حسرت يارب حلال بادا صيدي كه از كمندت آزاد رفته باشد از آه دردناكي سازم خبر دلت را روزي كه كوه صبرم بر باد رفته باشد پر شور از حزين است امروز كوه و صحرا مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد |
اولين ترانه - زرين رويا زرين ساعت : يك دقيقه ي بامداد كسي هلم داد و بند ناف مرا بريد و گره زد به روشنايي مهتاب دلم گرفته بود و اولين ترانه بوي شور گريه را مي داد |
امينپور - باورم نمي شود - حسيني قيصر امينپور عصر روز گذشته، مراسم برگزار شد. در مراسم گراميداشت سيدحسن حسيني - شاعر فقيد معاصر - در تهران ، قيصر امينپور - شاعر - غزلي در رثاي يار ديرينش خواند. سنگ ناله ميكند: رود، رود بيقرار كوه گريه ميكند: آبشار، آبشار! آه سرد ميكشد باد، باد داغدار خاك ميزند به سر، آسمان سوگوار سرو از كمر خميد، لاله واژگون دميد برگ و بار باغ ريخت، سبز سبز در بهار ذره ذره آب شد، التهاب آفتاب غرق پيچوتاب شد، جستوجوي جويبار در لبش ترانه آب، از گدازههاي درد در دلش غمي مذاب، صخره صخره كوهوار از سلالهي سحاب، از تبار آفتاب آتش زبان او، ذوالفقار آبدار باورم نميشود! كي كسي شنيده است زير خاك گم شوند، قلههاي استوار؟ بيتو گر دمي زنم، هر دمي هزار غم روي شانهي دلم، هر غمي هزاربار هر چه شعر گل كنم، گوشهي جمال تو! هر چه نثر بشكفم، پيش پاي تو نثار! ---------------------------------------------- سيدحسن حسيني، متولد فروردينماه سال 1335 ـ از نسل شاعران برخاسته از حوزهي هنر و انديشهي اسلامي در سالهاي نخستين جنگ تحميلي ـ در نخستين ساعات روز نهم فروردين 1382 در سن 47 سالگي، پس از چند هفته كسالت، در بيمارستان بوعلي تهران درگذشت. ازجمله آثار او ”همصدا با حلق اسماعيل” (مجموعه شعر)، ”گنجشك و جبراييل” (مجموعه شعر عاشورايي در قالب سپيد)، ”حمام روح” (ترجمه اثر جبران خليل جبران)، ”برادهها” (مجموعه جملههاي قصار) و ”طلسم سنگ” (مجموعه نثرهاي عاشورايي) را ميتوان نام برد |
دلم زجمله خوبان تورا گرفتـــــــــــاراست
اسير حسن توام ورنه حسن بسياراست طواف كعبه چه حاجت مرا كه چار ديوار است طواف كعبه من ديدن رخ يــــــــــــــــار است اگــر نشستن تو با من فقيـــــــر عـار است نگر به باغ وببين هم نشي گل خوار است خواهر محترم سلطانه شما را خيلى تشكر مى كنم ودست شما درد نكنه ما منتظر جديدى شما هستيم |
شكرا لك على المرور العطر اخي الطيب الرسالي نورت ... سلطانة
|
الساعة الآن 10:19 AM بتوقيت مسقط |
Powered by vBulletin® Version 3.8.12 by vBS
Copyright ©2000 - 2025, Jelsoft Enterprises Ltd.
:: جميع الحقوق محفوظة لمنتديات لغاتى التعليمية ::