Untitled Document
 
العودة   منتديات لغاتى التعليمية > ~¤¦¦§¦¦¤~منتديات اللغات~¤¦¦§¦¦¤~ > منتدى اللغة الفارسية

 
 
أدوات الموضوع انواع عرض الموضوع
قديم 03-05-2010, 12:54 AM   #1
سلطانة
لغاتى الذهبى
 
الصورة الرمزية سلطانة
 
تاريخ التسجيل: Mar 2009
المشاركات: 1,573
معدل تقييم المستوى: 18
سلطانة has a spectacular aura aboutسلطانة has a spectacular aura about
Smile موسوعة الاشعار في اللغة الفارسية



شعرى براى جنگ و چند شعر ديگر



قيصر امين پور


مى خواستم
شعرى براى جنگ بگويم
ديدم نمى شود
ديگر قلم زبان دلم نيست
گفتم:
بايد زمين گذاشت قلم ها را
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست
بايد سلاح تيزترى برداشت
بايد براى جنگ
از لوله تفنگ بخوانم
-با واژه فشنگ-
مى خواستم
شعرى براى جنگ بگويم
شعرى براى شهر خودم -دزفول-
ديدم كه لفظ ناخوش موشك را
بايد به كار برد
اما
موشك
زيبايى كلام مرا مى كاست
گفتم كه بيت ناقص شعرم
از خانه هاى شهر كه بهتر نيست
بگذار شعر من هم
چون خانه هاى خاكى مردم
خرد و خراب باشد و خون آلود
بايد كه شعر خاكى و خونين گفت
بايد كه شعر خشم بگويم
شعر فصيح فرياد
-هرچند ناتمام-
گفتم:
در شهر ما
ديوارها دوباره پر از عكس لاله هاست
اينجا
وضعيت خطر گذرا نيست
آژير قرمز است كه مى نالد
تنها ميان ساكت شب ها
برخواب ناتمام جسدها
خفاش هاى وحشى دشمن
حتى ز نور روزنه بيزارند
بايد تمام پنجره ها را
با پرده هاى كور بپوشانيم
اينجا
ديوار هم
ديگر پناه پشت كسى نيست
كاين گور ديگرى است كه استاده است
در انتظار شب
ديگر ستارگان را
حتى
هيچ اعتماد نيست
شايد ستاره ها
شبگردهاى دشمن ما باشند
اينجا
حتى
از انفجار ماه تعجب نمى كنند
اينجا
تنها ستارگان
از برج هاى فاصله مى بينند
كه شب چقدر موقع منفورى است
اما اگر ستاره زبان مى داشت
چه شعرها كه از بد شب مى گفت
گوياتر از زبان من گنگ
آرى
شب موقع بدى است
هر شب تمام ما
با چشم هاى زل زده مى بينيم
عفريت مرگ را
كابوس آشناى شب كودكان شهر
هر شب لباس واقعه مى پوشد
اينجا
هر شام خامشانه به خود گفته ايم:
شايد
اين شام، شام آخر ما باشد
اينجا
هر شام خامشانه به خود گفته ايم:
امشب
در خانه هاى خاكى خواب آلود
جيغ كدام مادر بيدار است
كه در گلو نيامده مى خشكد
اينجا
گاهى سربريده مردى را
تنها
بايد ز بام دور بياريم
تا در ميان گور بخوابانيم
يا سنگ و خاك و آهن خونين را
وقتى به چنگ و ناخن خود مى كنيم
در زير خاك گل شده مى بينيم:
زن روى چرخ كوچك خياطى
خاموش مانده است
اينجا سپور هر صبح
خاكستر عزيز كسى را
همراه مى برد
اينجا براى ماندن
حتى هوا كم است
اينجا خبر هميشه فراوان است
اخبار بارهاى گل و سنگ
بر قلب هاى كوچك
در گورهاى تنگ
اما
من از درون سينه خبر دارم
از خانه هاى خونين
از قصه عروسك خون آلود
از انفجار مغز سرى كوچك
بر بالشى كه مملو رؤياهاست
-رؤياى كودكانه شيرين-
از آن شب سياه
آن شب كه در غبار
مردى به روى جوى خيابان
خم بود
با چشم هاى سرخ و هراسان
دنبال دست ديگر خود مى گشت
باور كنيد
من با دو چشم مات خودم ديدم
كه كودكى ز ترس خطر تند مى دويد
اما سرى نداشت
لختى دگر به روى زمين غلتيد
و ساعتى دگر
مردى خميده پشت و شتابان
سر را به ترك بند دوچرخه
سوى مزار كودك خود مى برد
چيزى درون سينه او كم بود...
***
اما اين شانه هاى گرد گرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه مى لرزند
اينان
هرچند
بشكسته زانوان و كمرهاشان
استاده اند فاتح و نستوه
-بى هيچ خان و مان-
در گوششان كلام امام است
-فتواى استقامت و ايثار-
بر دوششان درفش قيام است
بارى
اين حرف هاى داغ دلم را
ديوار هم توان شنيدن نداشته است
آيا تو را توان شنيدن هست
ديوار!
ديوار سرد و سنگى سيار!
آيا رواست مرده بمانى
در بند آن كه زنده بمانى
نه!
بايد گلوى مادر خود را
از بانگ رود رود بسوزانيم
تا بانگ رود رود نخشكيده است
بايد سلاح تيزترى برداشت
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست...
دزفول - اسفند ۵۹
---------------------------------------
تنها تو مى مانى

دل داده ام بر باد، بر هرچه باداباد
مجنون تر از ليلى، شيرين تر از فرهاد

اى عشق از آتش اصل و نسب دارى
از تيره دودى، از دودمان باد

آب از تو طوفان شد، خاك از تو خاكستر
از بوى تو آتش، در جان باد افتاد

هر قصر بى شيرين، چون بيستون ويران
هر كوه بى فرهاد، كاهى به دست باد

هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد

از خاك ما در باد، بوى تو مى آيد
تنها تو مى مانى، ما مى رويم از ياد
خرداد ۷۵
-----------------------------
غزل پنجره

يك كلبه خراب و كمى پنجره
يك ذره آفتاب و كمى پنجره

اى كاش جاى اين همه ديوار و سنگ
آئينه بود و آب و كمى پنجره

در اين سياه چال سراسر سؤال
چشم و دلى مجاب و كمى پنجره

بويى زنان و گل به همه مى رسيد
با برگى از كتاب و كمى پنجره

موسيقى سكوت شب و بوى سيب
يك قطعه شعر ناب و كمى پنجره
-----------------------------------------

خواب كودكى

در خواب هاى كودكى ام
هر شب طنين سوت قطارى
از ايستگاه مى گذرد
دنباله قطار
انگار هيچ گاه به پايان نمى رسد
انگار
بيش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره هايش
تنها تويى كه دست تكان مى دهى
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله مى كشد
با دود گيسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
-----------------------------------
جغرافياى ويرانى

دلم قلمرو جغرافياى ويرانى است
هواى ناحيه ما هميشه بارانى است

دلم ميان دو درياى سرخ مانده سياه
هميشه برزخ دل تنگه پريشانى است

مهار عقده آتشفشان خاموشم
گدازه هاى دلم دردهاى پنهانى است

صفات بغض مرا فرصت بروز دهيد
درون سينه من انفجار زندانى است

تو فيض يك اقيانوس آب آرامى
سخاوتى، كه دلم خواهشى بيابانى است!
-------------------------------------
الفباى درد

الفباى درد از لبم مى تراود
نه شبنم، كه خون از شبم مى تراود

سه حرف است مضمون سى پاره دل
الف. لام. ميم. از لبم مى تراود

چنان گرم هذيان عشقم كه آتش
به جاى عرق از تبم مى تراود

ز دل بر لبم تا دعايى برآيد
اجابت ز هر ياربم مى تراود

زدين ريا بى نيازم، بنازم
به كفرى كه از مذهبم مى تراود
خرداد ۷۳
-------------------------------------------
فال نيك

گفتى: غزل بگو! چه بگويم مجال كو
شيرين من، براى غزل شور و حال كو
پر مى زند دلم به هواى غزل، ولى
گيرم هواى پرزدنم هست، بال كو
گيرم به فال نيك بگيرم بهار را
چشم و دلى براى تماشا و فال كو
تقويم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگ هاى سبز سرآغاز سال كو
رفتيم و پرسش دل ما بى جواب ماند
حال سؤال و حوصله قيل و قال كو
بهار ۷۴
------------------------------------
لحظه هاى كاغذى

خسته ام از آرزوها، آرزوهاى شعارى
شوق پرواز مجازى، بال هاى استعارى
لحظه هاى كاغذى را، روز و شب تكرار كردن
خاطرات بايگانى، زندگى هاى ادارى
آفتاب زرد و غمگين، پله هاى روبه پايين
سقف هاى سرد و سنگين، آسمان هاى اجارى
با نگاهى سرشكسته، چشم هايى پينه بسته
خسته از درهاى بسته، خسته از چشم انتظارى
صندلى هاى خميده، ميزهاى صف كشيده
خنده هاى لب پريده، گريه هاى اختيارى
عصر جدول هاى خالى، پارك هاى اين حوالى
پرسه هاى بى خيالى، نيمكت هاى خمارى
رونوشت روزها را، روى هم سنجاق كردم:
شنبه هاى بى پناهى، جمعه هاى بى قرارى
عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزوها
خاك خواهد بست روزى، باد خواهد برد بارى
روى ميز خالى من، صفحه باز حوادث
در ستون تسليت ها، نامى از ما يادگار
__________________



طفله لا زلت الهو والعب تحت قطرات المطر !!
فكم اسعد عندما اجد المطر يبللني !!
اشعر كأن كل الآلآم الحياه اغتسلت !!
اشعر وكأن كل هموم البشر ازيلت !!
طفله انا...

ولكن الايام اجبرتني ان اكبر لـ اعرف ما يخبئ البشر بين انفاسهم
سلطانة غير متواجد حالياً   رد مع اقتباس
 

مواقع النشر (المفضلة)

الكلمات الدلالية (Tags)
موسوعة, اللغة, الاسعار, الفارسية


الذين يشاهدون محتوى الموضوع الآن : 1 ( الأعضاء 0 والزوار 1)
 

تعليمات المشاركة
لا تستطيع إضافة مواضيع جديدة
لا تستطيع الرد على المواضيع
لا تستطيع إرفاق ملفات
لا تستطيع تعديل مشاركاتك

BB code is متاحة
كود [IMG] متاحة
كود HTML معطلة

الانتقال السريع

المواضيع المتشابهه
الموضوع كاتب الموضوع المنتدى مشاركات آخر مشاركة
قواعد اللغة الفارسية بنت الإمارات قسم قواعد اللغة الفارسية 213 09-16-2014 04:31 PM
مقدمه عن اللغة الفارسية sami2009 منتدى اللغة الفارسية 3 11-12-2013 01:05 PM
موسوعة الراديو الفارسية ( Radio Stations Iran) ميسا قسم المواقع الفارسية 14 02-25-2012 10:38 PM
الاشخاص في اللغة الفارسية ميسا منتدى اللغة الفارسية 4 06-04-2010 02:18 AM
تعلم اللغة الفارسية ميسا منتدى اللغة الفارسية 13 02-21-2010 04:35 PM


الساعة الآن 04:08 PM بتوقيت مسقط


Powered by vBulletin® Version 3.8.12 by vBS
Copyright ©2000 - 2024, Jelsoft Enterprises Ltd.
:: جميع الحقوق محفوظة لمنتديات لغاتى التعليمية ::